ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

دنیای زیبای ایلیا

دنیای زیبای پسرم 3

ایلیا عزیزم مادر به فدای چشم های بادومیت بره دوست دارم این چند روزها واقعا شیرینتر از قبل شده ای هر روز کارهای جالب تری می کنی از رقصیدن با شنیدن کوتاهترین اهنگ  تا بوس های ناغافلی که نصیب من و بابا می کنی فعلا که داری عدالت را رعایت می کنی  یکی من ویکی بابای عزیزت ... یه مدت برات انیمشن های انگلیسی می گذاشتم دیدم خیلی بهشون وابسته شده بودی مرتب گوشیمو می گرفتی اشاره می دادی که برات بذارم بعد یه دوست خوب (ساحل جون مامان هیوا وباگش تو پیوند ها هست  )گفت برات نذارم منم نذاشتم اولا موبایل خیلی ضرر داره برات دوما هنوز زوده برات که بخواهی انگلیسی یاد بگیری فعلا عزیز مامانی باید بتونی همین زیون مادری را یاد بگیری ... کلما...
28 شهريور 1391

دنیای زیبای پسرم 2

پسر عزیز تر از جانم  اینو  همیشه به یاد داشته باش هر زمان که کسی  با رفتارش یا حرف هایش  و یا هر چیز دیگه ای پسر منو غمگین کرد بدون هیچکس به سگ مرده  لگد نمی زند بدان لابد ادم خیلی مهمی هستی که دیگران بهت حسادت می کنن و می خواهن خودشون را خالی کنن  می خواهن وقتی تو بزرگ شدی یا موفق بگن من  به این لگد زدم  مثل همکار من  که برای بزرگ کردن خودش هر کاری میکنه برای کوچک کردن من روز اول ماه رمضان امسال کاری با من کرد  که اشک من تا تو اداره بودم قطع نشد اما وقتی بابات با  رامش خاصی گفت کسی به سگ مرده لگد نمی زند  پس بذار اون فکر کنه واقعا ادم بزرگی است اروم شدم ...
28 شهريور 1391

پسرم

شعر پسرم :محمد تقی گوهری   پسرم روشنی نور دو چشمان منی دوستت دارم بهترین  هدیه ای از جانب یزدان منی دوستت دارم پسرم تاج سرم ای که تویی مونس  تنهایی بابا(مامان) روح من جان من و شادی دوران منی دوستت دارم پسرم لحظه میلاد تو هرگز نرود از یادم غنچه نورس من ،باغ و گلستان منی دوستت دارم پسرم تا تو باشی دو جهان در نظرم فردوس است عشق دیرین منو نیمه پنهان منی دوستت دارم پسرم شادی تو موجب آرامش دنیای من است شادمان زیست نما جانی وجانان منی دوستت دارم پسرم گوهر شیدا همه ایام کند شکر به درگاه خدا بودنت خواست خدا بود چو ایمان منی دوستت دارم   ...
28 شهريور 1391

دنیای زیبای پسرم

پسری مامان امروز روز چهارم است که به مهد کودک می رود وقتی خواستم به مربی تحویلش بدهم خیلی گریه کرد وای چقدر سخته با بچهات با گریه خداحافظی کنی مخصوصا من که باید  ۴۰ کیلومتر  از شهرم دور بشم تا  به محل کارم  برسم  (اونم اگه برسم  وتصادف نکنم) ایلیا عزیز برای مامان د عا کن که انتقالیش جور بشه  تا بتونه نزدیک تر به تو باشه ... پسری عزیز مامان داره برات برنامه قشنگی تنظیم می کنه از روی وبلاگ اموزشی نابغه های کوچک اما من دوست ندارم تو نابغه بشی دوست دارم  اول از هرچیز از زندگیت لذت ببری و اونو خیلی دوست داشته باشی  دوست دارم تو مسیری قرار بگیری که بعد وقتی بزرگ شدی  حسرت گذشته را نخو...
28 شهريور 1391

نگهداري ايليا

خاله ستاره قراره از اول ماه تا مهر ديگه نياد من موندم تو را كجا ببرم ديروز رفتم بهترين مهد كودك شهر كه خيلي تعريفش را مي كردن را ببينم اما چه جايي يه خونه تاريك  كه پر شده از كاغذهاي رنگي وانواع كاردستي ها و ....  مربي هايي كه لباس هاي تيره مي پوشن و چهره بهم ريخته كه بنظر من بچه نمي تونه به راحتي باهاشون ارتباط برقرار كنه ... كلاسي  كه گفتن بچه هاي زير دو سال را نگه مي دارن حدود ۲ در ۵ متر مربع بود اتاقي باريك كه ۵  گهواره هم گذاشته بودن داخلش كه فضا را خيلي كوچكتر مي كرد وقتي ازش پرسيدم چند تا ني ني تو اين سن نگه ميدارين گفتن ۱۳ تا سرم سوت كشيد اسباب  بازي هايي هم كه بچه بايد باهاشون بازي كنن خيلي...
28 شهريور 1391

البوم عکس سه ماه پنجم ایلیا بلبل

امروز پسری عزیز مامان ۱۵ ماه ۳ روز شه و من خیلی خوشحال که دارم بزرگ شدن پسری رو می بینم  ایلیا عزیزم ۲ روز پیش یعنی ۲۴ برای اولین بار به من گفتی مامان ومن چقدر ذوق کردم اولین باری هم که گفتی بابا ۲۲ فروردین بود  که همزمان ابله مرغان گرفته بودی الهی مادر مریضی تو نبینه چقدر سختی کشیدی پسرم می خواهم عکس هایی که تو این چند وقت گرفتم  برای یادگاری واست بگذارم ایلیا کنار سفره هفت سین ۹۱ البوم عکس سه ماه پنجم ایلیا بلبل دلفارد روستاهیست اطراف شهرمون که مامانی عاشق اونجاست وتابستونهای دوران کودکی ونوجوانیش را اونجا گذرونده پسری انشالله حتما برات خاطرات اونجا را تعریف می کنم دلفارد ۱۳ بدر ۹۱   ...
28 شهريور 1391

وقتی مامان نتونه تصمیم گیری کنه

ایلیا جونی تصمیم های بزرگی برات دارم اما نمی دونم از کجا شروع کنم  یکبار تصمیم گرفتم برات تراشه های الماس را بخرم که یادت بدهم بعد پشیمون شدم گفتم چه لزومی داره نی نی من بتونه بخون شاید کارهای مهمتری باشه که بتونه انجام بده بعد  رفتم برات مدادشمعی ورسم بزرگ گرفت که نقاشی کنی دیدم  خیلی علاقه نداری بیشتر دوست داری خودکار بابایی رابگیری و دفتر کتاباش رو خط خطی کنی  یا اینکه واست پازل گرفت اما بجای بازی می کنی تو دهنت کاغذ روش می خوری من مجبورمیشم که ازت بگیرم  الان رفتم تو این فکر که برات برنامه ریزی کنم اما واقعا نمی دونم از کجا شروع کنم ؟(الان هم دارم در مورد فعال کردن نیم کره راست مغز تحقیق می کن...
28 شهريور 1391

بازي حلقه ها

ديشب ايليا حدود ساعت ۱۲ شب خوابيد منم خوشحال كه  برم بخوابم اما هنوز ۱۵ دقيقه نگذشته بود ديدم عزيزم بيدار شده داره گريه مي كنه اخه هر موقع بيدار بشه كسي كنارش نباشه گريه مي كنه نمي دونم چرا ؟(بايد بررسي كنم اگه به نتيجه اي رسيدم اينجا مي گذارم ) خلاصه بعد از حدود يك ساعت نق نق كردن شارژ شارژ شد شروع كرد بازي كردن حدود ساعت ۳ من حلقه ها را دادم بهش ديدم اي بابا اين كه داره باهاشون قشنگ بازي مي كنه مرتب مي كنه نمي دونين چه خوشحال شدم وتعجب كرده بودم باباش را از خواب بيدار كردم گفتم ببين پسري داره خودش حلقه ها را مرتب مي كنه اونوم شروع كرد به دست زدن براي عزيزمون بعدشم هي ايليا جان اينو را درست ميكرد خودش دست مي زد مي خواست ماهم&nbs...
28 شهريور 1391

اولين انتخاب اسباب بازي ايليا

چه حس خوبي داره وقتي پسر كوچولوت خودش اسباب بازيش را انتخاب كنه ايليا عزيز من، ماماني زياد برات اسباب بازي البته فكري وهمچنين كتاب خريده اما دو شب گذشته كه وقتي رفته بودم دكتر بعدش  وقتي من اومدم با هم رفتم در مغازه و تو اولين اسباب بازي را خودت انتخاب كردي چقدر خوشحال شدم البته مثلش قبلا برات خريده بودم اما  خرابش كرده بودي حدود دو ماه قبل اما حالا اين وسيه براي من يه چيز ديگه است مخصوصا وقتي با هاش تاتي مكني همراه خودت مي بريش ماماناي خوب من به اين نتيجه رسيدم كه بعضي اسباب بازي ها را بچه ها دوست ندارن يا هنوز زوده براشون و يا بلد نيستند بازي كنن خيلي اصرارشون نكنيم براي اين بازي مثلا ايليا با قوط...
28 شهريور 1391

كارگاه آموزشي كودك ومامان

تو شهر ايليا من هيچ جاي سرگرمي براي هم سن سال هاي ايليا وجود نداره فقط پارك رو باز كه  روزه ها خيلي گرمن و براي ايليا خيلي خوب نيست اخه اگه بخوره زمين چي ؟؟؟؟؟؟؟ يه عصر گفتم ايليا راببرم خانه بازي كه فقط اسباب بازي هاي بادي داشت اما وقتي رسيدم اونجا ديدم تخليه كردن احتمالا براش صرف نداشته كلي تو ذوقم خورد بعد از چند وقت يه فكر به ذهنم خورد گفتم برم امتياز موسسه كودك ومامان را بگيرم يه جايي درست كنم هم گارگاه هاي اموزشي ويژه كودك ومادر باشه هم يه جاي بازي جهت افزايش خلاقيت كودكان وهم مكان شادي براي برگزاري تولد نمي دونم چقدر موفق بشم اما خيلي اميد دارم يه مقدار از درامدشم نذر كردم كه به كودكاني كه بيماري هاي خاص دارن كمك بشه ايلي...
28 شهريور 1391